" صدای تو"
صدای تو می آمد
با ساقه های باران
و هر بار که می رفتی
روشنایی بدرقه می شد.
این سپیدی ها کار توست
و آن کلمه های خاموش
که دیگر برنگشتند
پرندگانی که تو رهایشان کردی.
آخر
سینه ام گندم زار شد
و دهانم
خوشه خوشه انگور
شاید این دشت ها را
تو لمس کرده ای
که از حوصله ی شراب لبریزم...!
شاعر: مرضیه رشیدپور(کیمیا)
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 24 اردیبهشت 1402 08:56
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمد مولوی 07 خرداد 1402 00:20