آسمان
با تاریکیاش خم شده...
فقط بخواب
که اتفاق عجیب
تنها یک پرنده است
که خورشید زنگ زده را دیده...
بخواب
که یک میلیون سال
گوش نکردی
چه آهنگی دارم...
همهی ما
که بیهوده کشته میشویم
چه آرزوهای دوست داشتنی بودیم
تا به صخره خوردیم...
به موج برگشتیم...
به صخره باز...
و موجها
در انتهای جنگ و لجاجت
ملال ما را نشان دادند...
و باز پرسیدند
پس آخر چه میکنید
که فایدهای داشته باشد؟
چه بر جای میگذارید
که طعمی بیافریند؟
ما
همه قسمتی از آن چیزها بودیم
که میمُرد...
قسمتی از مسیرها بودیم
که مقصد نداشتند...
دلِ خوشی ندارم
و چیزی را باید رها کنم
که وجود ندارد...
تو با کدام موج
به من شبیه میشوی؟
کار
کجا تمام میشود؟
*مهتاب محمدی راد
نظر 1
امیر عاجلو 11 اردیبهشت 1402 09:53
درود بزرگوار ا