هوای نگاتو برام بُر نزن
بذار توی چشمات خدایی کنم
بذار آسمونت بباره برام
با چشمای تو همسرایی کنم
برام از بلندیِ عشقت نگو
دارم پرت میشم از عمقِ تنت
پُر از حسّ افتادن از چشمتم
یه احساسِ گنگم واسه پیرهنت
من از آخرین برگِ پائیزیَم
زمستونِ من بعدِ تو پا گرفت
تمامِ جهان از توو چشمای تو
سُرید و توو اندوهِ من جا گرفت
تلاقیِ عصیانِ تو با دلم
قیامت رو واسم به معنا نشست
صدا میزدم اشکهامو ولی
نگاهِ تو دنیامو از هم گسست
مثِ درکِ گرمای توو چشم هات
واسه این زلالِ تنِ یخ زده
نگاهِ تو یخ ها رو پس میزنه
چه باشی چه نه،من که حالم بَده
سفرنامه هاتو بگیر از نگام
بذار با تو بودن رو باور کنم
بذار این زمستونِ آخر رو با
بهاری که توو چشماته سَر کنم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 12 خرداد 1400 16:24
درود بر شما
Dariush Jelini 12 خرداد 1400 18:44
سپاس مهربان
محمد خوش بین 12 خرداد 1400 20:45
سلام و درود
Dariush Jelini 12 خرداد 1400 21:12
سپاس بزرگوار