شود آیا ؟ به دلی عرضه کنم سوختنم را
کس نفهید خروش تبِ خفته به تنم را
باعثِ آتش من بودی و آهی نکشیدی
تو همان خشمِ خزانی که بسوزی چمنم را
نه تو آنی که ندانی نه من آنم که نفهمم
مصلحت نیست که نا دیده بگیری سخنم را
می زنم پنجره را سنگ که باد ی بنوازد
تا بکی راه نفس بسته ،گلِ نسترنم را
قدمی را نگذارم به گذرگاهِ خیا نت
سادگی باشد اگر فکر کنی ره زدنم را
کس به فریاد من از خواهش نفسم نرسیده
جز خدایی که کند معجزه گر پیر هنم را
فتنه ها درجریان است و جنون، دایره اش باز
مگر از زاویه ی مرگ ببندی دهنم را
گر مرا صبر و سکوت است و اگرخواهش و فریاد
سوختم تا همه جا ثبت کنم ساختنم را
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
طارق خراسانی 21 فروردین 1395 22:00
نه تو آنی که ندانی نه من آنم که نفهمم
مصلحت نیست که نا دیده بگیری سخنم را
می زنم پنجره را سنگ که باد ی بنوازد
تا بکی راه نفس بسته ،گلِ نسترنم را
درود بر استاد خادمیان عزیزم
خواندم و لذت بردم
در پناه رب العالمین................................................................................
فاطمه خواجویی راد 22 فروردین 1395 19:07
فرامرز فرخ 23 فروردین 1395 21:26
سلام جناب استاد گرامی
احسنت آفرین بسیار زیبا بود
سربلند باشید