من همان برگم که شد بازیچه ی دست خزا ن
بی کس و بی اعتبارم زیر پای عابران
دست تیر انداز گردون از تو دورم کرده است
حکم تقدیر است باید بگذرد تیر از کمان
آنکه در میل رفتن دارد آخر می رود
آه باران عاقبت دل می کند از آسمان
یوسفم در قعر چاهی در مسیر بی عبور
کاش می شد بگذرد روزی از این جا کاروان
تخته سنگی بی قرارم زیر پای آبشار
می رسد روزی که آسان بشکند سنگ گران
استاد فاضل نظری
برگ ، آخر می چکد ازپنچه ی باد خزان
می شود له زیرِپایِ دوستان و دشمنان
حکم تقدیراست، جز تسلیم بودن چاره چیست
گر رها شد تیر، همکاری کند دست کمان
هیچ کس را جای ماندن نیست دراین کار زار
هرزمین پرورده روزی می رود برآسمان
یوسف حسنت اگر افتاد در چاه عمیق
می شود بی شک عزیز بارگاه مصریان
آب استمرار دارد سالها بر آبشار
تا شیار سا ده ای افکنده برسنگ گران
بداهه ای بر گرفته از غزل استاد فاضل نظری
امید که به( فاضلی) خودشان ببخشند این فضول را
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
حسن جعفری 07 آبان 1395 20:25
درود بسیار جناب خادمیان
دست مریزاد غزل بسیار زیبایی از شما خواندم
درود بر شما و درود بر استاد فاضل نظری
اله یار خادمیان 08 آبان 1395 16:39
سلام و درود بر شما میستایم حسن نگاه شما را که دوست نوازی کرده اید بزر گوار
محمد جوکار 07 آبان 1395 22:39
درودت باد استاد خادمیان عزیز
بسیار خرسندم که شاعری فرهیخته چون شما را در میان اعضای پر مهر انجمن میبینم
و نیز خرسندم که باز هم غزلی وزین از احساس سرشارتان میخوانم
قلمتان توانا و مهرتان مانا
اله یار خادمیان 08 آبان 1395 16:43
سلام و درود برادر جوکار عزیزشما نسبت به این بنده ی خاک سار همیشه نظر لطف داشته ایده اید
عزتتان جاودانه باد وجودت از گزند حوادث مصون باد
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 10 آبان 1395 15:01
درودبرشما استاد خادمیان عزیز