شرمتان باد ای به آغوش شب رسوای خود پنهان
عاری از آیین و فرهنگ
در نقاب ننگ و نیرنگ
جوخه برپا کرده در پیکار با انسان
بی مدارا در قفای جنگ
خون آزادی به جام جهل می ریزید
از گریبان تا به دامن
بوی باروت و بلاهت
جان آزادان گروگان
دست ها از دست بی رحم پلید فرقه ی هفتاد رنگ
گاه بر تابوت و گه بر آستان کبریا آژنگ
ننگتان باد ای پلیدان ! ننگ
زین ستم خویی
زین سیه کاری
کارهاتان گرچه با نام خدا
روزگار از اسم و رسم بی نقاب و با نقاب پوچ مرگ اندیشتان
وای من شرمنده است
وز دریغ چشم تنگ
آنچه بر لب نیست شوق خنده است
عاشقان، آزادگان ، فرزانگان
دوستان بل رهزنان از جور بدمستان قدرت؛
زار و مدهوش
کودکان بی پناه از صولت میرایشان خاموش
زندگی از نغمه خالی
نقش ها سست و خیالی
سر به سر از بلخ تا خاک بدخشان
بی گشایش تنگ
از هزاره تا فرارود و خراسان
در غریو جنگ
شرمتان باد و هزاران ننگ
اقتصاد رزمتان از بنگ
بی گنه چون می کشید ای خیره اندیشان
عشق را در مسلخ زهد و ریا
روضه خوان بزمتان گیج از دروغ و منگ
پایتان بر سنگ
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 29 امرداد 1400 10:45
سلام ودرود
علیرضا علیدادی شمس ابادی 30 امرداد 1400 09:53
در مقهور خواب کبوتران خفته بر چنبر مار مرثیه های غم حقیقت محضن گر دل شنود درد و شرآر
روضه چون منگ چو من کند مرثیه بروقوع از فرای ذهن و منطق به سرآر -ان هشیار روضه خوان ساخته هآی محآسبآت
بگوید زه حآل کبوتر خوآبیده برروی چنبر مار او ساخته ها مدح کند حشیار منگ بردل جدآ کشد نقآشی محض پروردگار
بآ گفته شده بود آنروز که زیبآ چهره بودیم و هشیار تر هر اختیار که چنن عصر بود تناقض و تضاد خرده مگیر برآدرم
بروبآ نگآه خدآ هم ایینه تاروضه حقیقت رآ کنی منصب گر سلیقه ات تصویر نکی بردی گر تحمیل سلیقه کردی محصور سلایقهآ
توجیه سلیقه را جآی حقیقت دل سهم بردیم ماکه به قضاوت قاضی خدآ بآشد بر اهل کرآمت در قضوت ما هزار نقش بود
در حسآب نفع و خسارت با او هم عقیده شو تا کسب کنی محض عدالت گر مرگ هم شود اینگونه حسابت خشحآل بآش نمردیم رضالتو جهالت و آسآرت