پرسه در پرده این ساز زدم من عمری
چنگ در حلقه گیسوی بتی شهر آشوب
غم دل گفتم و بیداد بتان با مردم
نه خیالی به وفا خوش کردم
نه امیدی به وصالی بستم
تا چه زاید نَفَس نی امشب
همچنان در هوست می میرم
که پس از من هرگز
دل دیوانه به یغمای بتان دل نکند خوش
نه تبی مانده از آن شور
نه شراب قدح چشم خمارت
غم دیرین نتوان گفت مگر با لب ساز
ساز و آواز بپرداز
اینک اینک که غزل
در نگاه تو نگارا جاری است .
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 22 مهر 1400 20:18
!درود