مادربخوان لالاییت، من تا ابد خوابم گرفت
این پیکرم چون هدیه ای، آغوش در خاکم گرفت
ای مادرم، فرزند دلبندت نآید به آغوشت
با آنکه موج گریهات، مام وطن ماتمگرفت
خود بی قراری ها نکن از بابت فقدان من
من آنچنان آرام ، گویی که خدا بالم گرفت
ای مادرم وقت وداعم بر سرم دستی بکش
تا که به آسانی بیارامم ، نگو حالم گرفت
حالم چنان از دوریت بی تاب میگردد ولی
این خفتنم شد افتخار از بابت جانم گرفت
ای مادرم لالایی خود را رساتر داد زن
شاید به تاوان چنین ظلمی دل عالم گرفت
ما که بسان آرش و بابک ز خود جان میدهیم
این خون های ما، بدان آرامش از ظالم گرفت
سروده شده توسط : ادریس علیزاده
مهر ۱۴۰۱
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 01 آبان 1401 09:57
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
ادریس علیزاده 01 آبان 1401 10:28
درودتان باد