آسمان شهر من ، دایم سیاه
ابر های آن ، سر بارش نداشت
تا که رفع تشنگی از او شود
ابرهایی که ، سر سازش نداشت
گرچه باران ها بر او باریده است
بی وفایی ها که چون سیلاب شد
ریشه هر نوع بلند آوازگی
کنده و سر سبزی اش مرداب شد
شاخه های یک تمدن ، ریشه داشت
با چنین طوفان، خمیده بر زمین
قامت مردانگی هایش چو سرو
مرگ و بیماری ، نشسته در کمین
پر کشید از ملتی رویای او
چیره بوده ناسپاسی در درون
بال او بر اوج رفتن را شکست
قلب او با بی مبالاتی جنون
مست یک خواب بلند نا درست
همت والای تاریخ اش وزین
عشق آن را ملتی بر سینه داشت
درس باید گیرد از آن بعد از این
از مرور عاشقانه مردن راه وطن
خاطرات ملتی درگیر جنگ
قصه باور پذیر خاطرات
مردمی آلوده بر تزویر و ننگ
زخم های بیشماری در تنش
مانده بر جا ، تا بمیرد این وطن
جور دگر باید اما ساخت او
زنده ماند چون دهیم از ما ز تن
ادریس علی زاده فروردین ۱۴۰۱
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 30 فروردین 1402 08:33
درود بر شما
ادریس علیزاده 08 اردیبهشت 1402 22:54
درود بر شما