گفتم خدا در شهر غم بُردی مرا
گفتی چرا اینگونه میبینی مرا
گفتم خدا اندر میان غربتم
گفتی سُروری، اندرمیان صُولتم
گفتم خدا کم طاقتم، اندر میان دیده ها
گفتی تو را حاجت دهم، بَردیده بنشان، صیرتم
گفتم خدا مِهرت به دل افزون شده
گفتی که عشقم در دلت پِنهون شده
گفتم خدا، تنها تو را در قلب خود جا دادهام
گفتی در این هستی، به تو جا دادهام
گفتم خدا در دیده بنشاندی مرا
گفتی به هرجا میروی، همچون خدا بنگر مرا
گفتم خدا، بَر درکِ من، شاهد شدی
گفتی که اکنون، در میان شعله ها حاضر شدی
گفتم خدا تنها تو ماندی در بَرم
گفتی گلستان میکنم این آتشَت اندر بَرم
گفتم خدا من این چنین تنها شدم
گفت اکنون چون مُدبر، دردلت ساکن شدم
گفتم خدا در قلب من ساکن شدی
گفتی هم اندر بَرم، هم درون پیکرم
@@@
این حلقه و این مَن
این کعبه و این تَن
همه ابعاد وجود است
که حاضر شده اندر پِیِ این، دَم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 24 شهریور 1401 09:55
درود بر شما
سیدیحیی حسینی 30 شهریور 1401 17:35
درودها
عالی بود احسنت پی درپی