نزدیک عید می شودو خانه خالی است
از من تنم چو خانه ویرانه خالی است
سیر و سماق و سبزه و سنجد به جای خود
از سیب سرخ این دل دیوانه خالی است
دالان خانه ای که تو پنهان شوی در آن
از انعکاس خنده ی رندانه خالی است
پشتم خمیده، شانه ام اما سبک شده
جای سرت چه قدر بر این شانه خالی است
حتا قفس شبیه دلی تنگ می شود
وقتی که از پرنده و از دانه خالی ست
قلبم چنان که جاده ی بی مسافری
رو به خزان خلوت ابیانه خالی است
نزدیک عید و شهر پر از رونق است و شوق
اما جهان من چه غریبانه خالی است
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 27 اسفند 1400 18:48
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید