نگاه گرم تو دیوانه می کند دل را
خیال روت پریخانه می کند دل را
نشسته بر گسل این چشم مانده بر لب تو
تبسمی ز تو ویرانه می کند دل را
شرابشار مدامی است موج گیسویت
که پای بسته ی میخانه می کند دل را
اگر گذشت ز کویت دگر نجوید باز
کسی ز پیش تو پیدا نمی کند دل را
پرنده ایست هوایت که هر چه اسفند است
ز راه می رسد و خانه می کند دل را
کجای این شب تاریک می توان گم شد
که شمع روی تو پروانه می کند دل را
سرم سرای خیالات خیل لیلی هاست
جنونت عاقبت افسانه می کند دل را
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 07 دی 1401 13:53
درود بزرگوار ا
علی پورحبیبی 09 دی 1401 00:37
درود شاعر گرامی غزلی زیبا خواندم
فقط جسارتا قافیه در بیت ۴ مصرع دوم انگار قافیه از قلم افتاده و با بقیه ی ابیات همخوانی نداره .و یا خوانش بنده
اشتباه بوده
شاعر بمانی
زینب روزبهانی فر 09 دی 1401 22:21
با سلام و سپاس جناب پور حبیبی
به این وضعت در علم فنون اختیارات شاعری می گویند که دوستان رشته انسانی با آن آشنا هستند
البته بعضی هم آن را عیب قافیه می دانند اما به هر حال قافیه وجود دارد و از قلم نیفتاده فقط مشاهده آن کمی دقت لازم دارد