کی قرار است سال ها به تهش برسانند انتظار مرا
کی شراب هزار ساله ی تان می پراند ز سر خمار مرا
دست به دست می رود تقویم بر سر دست فصل ها اما
ظاهرا هیچ کس ندیده هنوز بین این فصل ها بهار مرا
خانه را دست کم کسی دم عید کمی از گرد و خاک می روبد
کسی اما نمی زند به سرش بتکاند کمی غبار مرا
خسته ام بس که پا به پای شما آمدم تا ببینم آخر کی
خسته خواهید شد از این بازی، کی به پا می کنید دار مرا
من دو صد مثنوی از اندوهم، بس کنید این تلاش را که مگر
در دو دفتر غزل خلاصه کنید درد و غم های بی شمار مرا
دیگر افتاده حرفتان مثل موریانه به جان حوصله ام
گفته باشم اگر ادامه دهید به جنون می کشید کار مرا
این زمستان گران تمام شده، نیست حرف از بهار، پس یعنی...
به کدامین خزان فروخته اید؟ به چه قیمت؟ چرا بهار مرا
مثل یک جمله ی قصارم که نام گوینده اش نمانده به یاد
چون درختی شدم که می دزدند باغ های غریبه بار مرا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 03 فروردین 1403 22:55
درود بر شما
محمود فتحی 10 فروردین 1403 05:46
درود بسیار زیباقلم زدید شاعر گرامی