افتاده ام از پا مگرم راه ببین
جان راهی از این رفتن جانکاه ببیند
آن شه خبری گیرد از این مردم دلخون
گوهر، نفسی در رخ اشباه ببیند
بر آینه از آه نشسته خط زنگار
ای کاش خطی را ز هزار آه ببیند
من ساخته ام از غم خود کوه ولی کو
آن کس که از آن قدر پر کاه ببیند
از مرز توان رد شده این حسرت بی مرز
دل کاش - خوشی را - کم و کوتاه ببیند
چون پیکر زخمی پلنگی ته دره
بیرون شدی از این شب بی ماه ببیند
یک عمر نه اما دو سه شب بخت بتابد
دایم نه ولی کاش کسی گاه ببیند
عمق شب من را، مگر از بخت سیاهش
یوسف ته تنهایی آن چاه ببیند
آشفتگی لحظه ی شفاف جنونم
چون آدم دیوانه که ناگاه ببیند...
پروانه ی بی بال و گل سوخته ای را
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
قاسم لبیکی 12 شهریور 1402 00:47
درودی به زیبایی موج آرام آب
به شاعر و این شعر زیبای ناب
چون پیکر زخمی پلنگی ته دره
بیرون شدم از این شب بی ماه ببیند
چون درابیات دیگر فاعل اول شخص است در بیت فوق نیز میبایست اول شخص باشد
زیبا بود
سپاس