«عصیان»
آمده ای تا مرا، بی سر و سامان کنی
یا بستانی دلم، یا که پریشان کنی
غافل از احوال من، در همه جا گشته ای
تا که بگویم ز خود، سر به گریبان کنی
کلبه ی عشقم شده، کاخ بزرگی ز غم
چون نکنم طاعتت، ناله و عصیان کنی
این دل دیوانه را، جز تو پناهی نبود
دل که شکستی چرا، وصله و درمان کنی
دشت کویر دلم، پر ز نمک گشته بود
کهنه سرابی ولی، از همه پنهان کنی
بی تو چه شبها گذشت، گریه کنان تا سحر
من ندهم فرصتی، تا که تو جبران کنی
طره ی باد صبا، چون که وزد باب میل
مست غرورت شوی، تارک ایمان کنی
شاعر: هانیه علاالدین
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 04 اسفند 1400 10:49
درود بر شما
هانیه علاالدین 05 اسفند 1400 21:14
سپاسگزارم
فرهاد احمدیان 04 اسفند 1400 11:33
سلام و عرض درود خدمت خانم علاالدین غزلی بسیار دلنشین سرودید پاینده باشید
هانیه علاالدین 05 اسفند 1400 21:15
نظر لطف شماست، سپاسگزارم
Milad Kaviani 04 اسفند 1400 15:22
درودها بر شما بانوی شاعر زیبا سروده اید
هانیه علاالدین 05 اسفند 1400 21:16
لطف دارید، سپاسگزارم