خواب دیدم شوقِ شومی شهر را دلگیر کرد
گردبادی از توحش آسمان را قیر کرد
فالگیر از آسمان آمد میان مردگان
منفعت جویی پرید و نام او را «پیر» کرد
رَمل و اُسطُرلاب خود را گفت از سویِ خداست
آن کلامش بین مردم خوب هم تاثیر کرد
سفرهی رمّالیاش گسترد و جمعی گرد کرد
او خدا را نیزه هم نه، بر سرِ شمشیر کرد
میدرید از فرق و گردن هر جوانی را که یافت
مغزها را خورد و بعدش عقل را زنجیر کرد
باغِ مردم را به غارت بُرد و خورد و بعد از آن
وعده از زیتون و خرما، وعده از انجیر کرد
خشکسالی شعله میزد، شهرِ ویران پر شد از
یونجه خوارانی که او بر جانِ مردم شیر کرد
پوستین انداخت، عریان، چلّهای از خون گرفت
او که نانش خون، شرابش خون، به خون تطهیر کرد
خوابِ خون دیدم پریدم، خوابِ باطل بوده آن
پس چه کس در بند بندم غصه را واگیر کرد؟
پشتِ پلکم دیدهام تصویری از یک مردِ کُرد
در جوانی دردِ نان او را ز جانش سیر کرد
کولهبر شد، بینشان او میگذشت از کوهها
دخترش میگفت بابایم چرا پس دیر کرد؟!
بی نشان را من نشانم، من ملکبانوی سیب
تا بدانی یک نفر در زیرِ «بهمن» گیر کرد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 14
امیر عاجلو 07 اسفند 1400 13:56
.مانا باشید و شاعر
زهرا آهن 07 اسفند 1400 16:23
درود بر شما
سپاسگزارم
کرامت یزدانی(اشک) 07 اسفند 1400 20:04
عالی.هزار آفرین.دستمریزاد
زهرا آهن 07 اسفند 1400 20:14
درود بر شما
سپاس از حضورتان
فرهاد احمدیان 07 اسفند 1400 20:53
سلام و عرض درود خدمت خانم آهن غزلی بسیار دلنشین و خوش سرودید سرافراز باشید
زهرا آهن 07 اسفند 1400 21:18
درود بر شما
سپاسگزار و خرسندم از حضور و دریافت دیگاه پر مهرتان
حسن مصطفایی دهنوی 10 اسفند 1400 07:27
درودها بر شما بانو
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، موفق باشید
زهرا آهن 10 اسفند 1400 08:36
درود و سپاس
امیر وحدتی 13 اسفند 1400 21:34
درودها بر مهربانو و ملکبانوی سیب
دستمریزاد.
دوش پیر نکته سنجی خواند شعرم را و گفت
شعر و شاعر هر دو مست و دفتر و خودکار مست
آنکه در محراب و منبر طعنه بر مستان زند
دیدمش در گوشه ای از خانه خمار مست
میرسد بر گوش بیمارم بسی اخبار کج
رنجش افزون میشود از مجری و اخبار مست
دوش موشی در پس دیوار ، در داد این سخن
گوش مست و موش مست و صاحب دیوار مست
زهرا آهن 14 اسفند 1400 12:54
درود بر شما
سپاس از همراهی پر مهرتان
حسن فرهادی 06 اردیبهشت 1401 10:00
خیلی قشنگ بود. خیلی قشنگ بود.
زهرا آهن 09 اردیبهشت 1401 12:30
درود و سپاس از همراهی پر مهرتان
عبدالحلیم اکرامی = نژند 29 امرداد 1401 15:49
خشکسالی شعله میزد، شهرِ ویران پر شد از
یونجه خوارانی که او بر جانِ مردم شیر کرد
طبع لطیف شما ذهنیت مارا نیز به تکنر وا داشت. از خوانش این اثر تان خیلی آموختم و لذت بردم. ممنون بانو
زهرا آهن 29 امرداد 1401 21:03
درود فراوان
همراهی شما با این صفحه مایهی خرسندی بنده است.
پایدار باشید