پرچمی سرخ به تابوت وطن میپیچد
پیِ هر حادثه را شعر به تن میپیچد
از افق سر زده انگار فروغی اما
نالهی مرغ سحر در سر من میپیچد
سوسن و یاسمن آورده بهاران اما
بوی دلمردهی کافور و کفن میپیچد
بوی مُشکی نوَزَد زیر دماغم اما
ترکمانچای چرا سوی خُتَن میپیچد؟
از همان روز که گفت از فر ایمان با ما
پیچک هرزگیاش را به سُنَن میپیچد
گرچه در قالی او نیست ترنجی اما
با خشونت لچکی بر سر زن میپیچد
مصلحتبین که خودش ساکن سعدآبادست
مردم اما همه در لُنگ یمن میپیچد
انقلابی که بنا بود بکاهد از فقر
سفره گسترده ولی بوی لجن میپیچد
تشت رسواگر جنگش که شب از بام افتاد
نسخهای تازهتر از صلح حسن میپیچد
هر زمان راه به جایی نبرد مرگامرگ
بر خَرش هُش کند و رو به وین میپیچد
من امیدم همه بیداری مردم باشد
عاقبت میرسد آن روز و سخن می پیچد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 11 اسفند 1400 14:48
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
زهرا آهن 14 اسفند 1400 12:57
درود و سپاس از همراهی پر مهرتان
کاظم قادری 17 اسفند 1400 11:30
سلام و درود بسیاز زیبا و مسلط و باظرافت
کاظم قادری 17 اسفند 1400 11:34
درچند جا تکرار اما در آخر مصرع کمی توی ذوق شنیداری مخاطب میزند
در مصرع آخر میرسد عاقبت خوانش بهتری دارد
زهرا آهن 17 اسفند 1400 17:10
درود بر شما
سپاس از همراهی پرمهرتان
احسان بابادی 14 شهریور 1401 18:46
درود به ذوق و لطافت شعرتان
پاینده باد خورشید مهرتان
زهرا آهن 14 شهریور 1401 21:13
درود بر شما
سپاس از مهرتان