کنون باران به شهر ما صفا داد
صدایش بر دل ماهم جلا داد
من و باران قراری نغز داریم
که در هنگام دل تنگی بباریم
بزن باران بزن خیس و ترم کن
چو خیس خیس گشتم باورم کن
بزن باران که دارم صد بهانه
برای ناله کردن از زمانه
بزن باران که احوالم خراب است
دو چشمم لجه ی دریای آب است
بزن باران که غم دارد دل من
سرشته شد به غم آب وگل من
بزن باران که دنیا پر فریب است
پراز درد و پر از رنج و رقیب است
بزن باران بزن حالم نکو کن
جراحت های این دل را رفو کن
بزن باران دلم را با صفا کن
گلم را با محبت آشنا کن
بزن باران که دیگر دیر دیر است
بزن باران زمین خشک و کویر است
بزن باران که این دل تنگ تنگ است
میان دیده و دل جنگ جنگ است
که ای دل دیگر از عشقش حذر کن
که ای دیده زمه رویان گذر کن
چو باران ومن و این داستانیم
بزن باران که ماهم می توانیم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 16 خرداد 1401 10:28
!درود
الیاس امیرحسنی 16 خرداد 1401 23:44
سپاس امیر جان درود