نکند اشک مرا دیده و فریاد کنی
دلِ ویرانِ مرا یک شبِ آباد کنی
نشود روزی بیایی تو با دفترِشعر
غزلِعشق بخوانیو دلم شاد کنی
چون فراموش کنم چشمتورا میدانم
باز آیی به سراغم ، حزن ایجاد کنی
من که هرشب تورا یادکنم قبلازخواب
کاش روزی بیآید تو مرا یاد کنی
نشود روزی پشیمان بشوی برگردی
چون کبوتر ، دلم از قفس آزاد کنی
بعدازاین آتشِعشقی کهبهجانم زدهای
حرفِمذهب میزنی تا منو ارشاد کنی؟!
تو که بودی عسلوقندونباتم ، شیرین
کاش آییو مرا خسرو یا فرهاد کنی...
-نوژا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 28 آذر 1401 17:45
سلام ودرود
جواد مهدی پور 30 آذر 1401 08:48
درود بر شما
زیبا ست
یلداتون مبارک