"درخت پُر شاخ و برگِ تن"
گرفته اند اطرافِ مرا شاخه های سبز
همسایه های مهربانِ من
سالهاست که تنهایی مرا پُر کرده
مانندِ برادرانِ هم مادر
آنقدر سرگرمِ مراوده ام که به کلی
ریشه ام را زِ یاد بُرده
گاهی فریاد میزنم که شاید
خالی شود اطرافِ من از شاخه
تا سَری سَر سَری به پایین بنگرم
هر چند که خَم نمی شود این سَرم
نمی بینند چشمان پُر دیدم
نمیگذارند که ببینم
همسایه های مهربانِ من
چقدر تجلیل می کنند از بلندی من
چقدر تشویق می شوم به صعود
اما دلتنگ ریشه ام چه کُنم؟
دلم چقدر میل دارد به فرود
سالهاست دعا می کنم که بیاید
باغبانِ پیر با قیچی
هَرس کُند شاخه هایم با لبخند
از خوابِ غفلت کُنَدم بیدار
نُو شود با خویشتنم دیدار
یا اینکه بیاید تَبر در دست
با درصدی از کینه به همراهِ خشم
همه را قطع کُند چونان هَم
هَم من،هَم همسایه های مهربانِ من
باشد که نزدیکتر شویم
من و ریشه ئ با اصالتِ من
اما دعای من ،انگار ، بُود نفرین
شاید که باغبان،افتاده است و پیر
شاید فراموشی،کرده گرفتارش
شاید هم مُرده ست سالها پیش
خسته ام
از خودم مایوس
در قفس محبوس
تا به کِی زندانیِ این تَن؟
در حصارِ دوستان
همان همسایه های مهربانِ من؟
"اسد حیدری "
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 02 اردیبهشت 1401 16:43
درود و سلام موفق و مانا باشید
اسد حیدری 03 اردیبهشت 1401 13:41
ممنونم برادر .خیلی متشکر