یک دل دیوانه دارم می خرید
عاشق پروانه دارم می خرید
کینه ای نیست اندرون این دلم
بی نهایت ناله دارم می خرید
یک دل دریایی با آب زلال
همچو ماهِ کاملی شکل هلال
بی غرور و بی تکبر خیر خواه
بی نهایت مهربان و با کمال
این دل دیوانه را چند می خرید
منصفید یا قیمت کم می خرید
می فروشم منصفم چانه نزن
قیمتش گویم دلم را می خرید
کفش تازه پای خردسال یتیم
گوشواره زینت گوش یتیم
نان داغ و گوجه و سیخی کباب
تا نریزد ابی از کام یتیم
خانه ای کوچک برای مادران
یک پناهگاهی به آن نان آوران
قرصی کاهنده به درد بیکسی
عینک ارزانی هم نا خواندگان
در نیاز مطلقم دل را بخر
شهر خود بی ارزشم آلمان ببر
قول میدم آن قَدَر سودش بَری
باز برگردی و دلِ دیگر خری
مشتری دارد فراوان غم مخور
تا توانی سود گیر و کم مخور
پس جوانمرد باش برگشتی تو باز
دردمندان سود رسان و غم مخور
حافظ اکنون که فروش دل شدی
ناسپاسی از خدا غافل شدی
آن خدایی که چنین دل داده ات
خود خریدار است چرا غافل شدی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 30 اردیبهشت 1401 14:49
لطیف و دلنشین
حافظ کریمی 30 اردیبهشت 1401 16:39
درود بر شما
سپاس بیکران
حسن مصطفایی دهنوی 31 اردیبهشت 1401 07:51
سلام و درود استاد
عالی است
سربلند و پاینده باشید
حافظ کریمی 31 اردیبهشت 1401 10:25
درود بر ادیب ماندگار....
سپاس بیکران و هزاران درود.