مرغِ آوا خوان بجوید لالهها از خاک ما
گشت لیلی، ردِّ مجنون را چرا از خاک ما؟
زندگی کردم بسی خاموش و ساکن، لیک دوست
باد سازد گرد و طوفانها به پا از خاک ما
گرچه جامی از شرابی کهنه من را هیچ نیست
مست گردد شیخ و غافل هر کجا از خاک ما
گر غریبان عیب جویند از فتادنهای من
خرد گردد کوه چون آید صبا از خاک ما
گرچه من را هیچ گنجی هم درین دنیا نبود
لیک جوید گنجیابی گنجها از خاک ما
دست بر معشوقِ مه رو گر نباید بوسه زد
وقت مردن نیست جایی بِه ز جا از خاک ما
گرچه خاکی بهرِ بر سر ریختن من را نبود
خاکها بر سر بریزد یار ما از خاک ما
نفس را خاموش کردن گر مرا دشوار هست
مردمان جویند خامُش نار را از خاک ما
تنگ روزی گر مرا از کار خوش محروم کرد
رب بسازد محضِ مسکینان بنا از خاک ما
گرچه من را باغ و بستانی درین عالم نبود
لیک روید لالهها در باغها از خاک ما
((بعد ازین از خاک، معشوقانه خیزد گرد ما))
گفت یارم: بس که او خواهد مرا از خاک ما
مهدی فصیحی رامندی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 07 امرداد 1401 18:48
درود بر شما