مالک ملک سلیمان گر تو باشی به سند.
عاقبت مرگ سرانجام به سمتت بدمد.
کاخ قارون که نگین بود در این دیر فنا.
هان ببین موقع رفتن چه رود مثل گدا.
چیست علت آن غره گیت ای تو بشر.
مرگ هر لحظه چو گرگیست خطر.
چه غمی هست از این دار و ندار.
مرگ صیاد شود، آدمیان حکم شکار.
چه ستیزی که شوی تاج به سر.
مرگ بی رحم صفت زور کند قصد سفر.
لحظه لحظه زندگی را، تو بدان قدر و سپاس.
بی خودی پرت نگردان به قرانی تو حواس.
قدر این نعمت عمر و همه هست و وجود.
پس چنین هست بکن مالک عالم تو سجود.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 19 بهمن 1401 21:25
لطیف و دلنشین
jalal babaie 19 بهمن 1401 22:49
سلام و درود فراوان بر استاد بزرگوار ممنون و سپاسگزارم
سعید آریا 22 اسفند 1401 17:01
????????????????عالی