《سُرفه های ناگوار》
خنده ای در صورت تو نیست
ولی در چشمان من
چوب خط گریه ها پُر شده
از اندوهِ نگاه اشکبارت
که چندین سال بی وقفه بارید,
پشت پلک های هر شبم
ساعت شنی خوابید
درون صبح اَبری فرداهایم
و ته مانده ی لبخندم
سرریز شد از لب های رنگین کمانت؛
نفس که می کشیدم
شبیه نقاشی های کودکانه
پنجره های بی شماری
به سوی طلوع نگاهت باز می شد
که سُرفه های ناگوار مرا
حبس می کرد در قفسهِ سینه ام
تا فراموش نکنم واژه به واژه
پائیزی را که دلم را ربوده بودی
و جهانم مبتلا می شد به عطر شعرهایت!
شاعر: مرتضی سنجری
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 23 دی 1401 13:41
لطیف و دلنشین
مرتضی سنجری 23 دی 1401 17:40
سپاس و درود????????????????