«گانر»
از آنجا نهادند تورا گاو نر که یل بودی و کارزارت به فر
دودستت به زوربود وگرزت به مشت نکردی به هنگام یاری تو پشت
و روزی بیامد در آن کوی تو صدایی هراسان،دوان سوی تو
«بیامد بگفتا یل نام دار کمک خواهم ازتو،بگیر دست یار
دو گاوی بداشتم ببردم چراه چو شب شد نیامد یکی را براه
چو مار سیه خفته را دیده بود ز ترسش پریدو به چه رفته بود »
تورفتی به پهلوی آن گاو نر گرفتی دو دست و سرش را به بر
بلندش بکردی نهادی زمین و کردار نیکونباشد جز این
ونقلی دگر باشد ازنام تو بزرگان بدانند سراز کار تو
ز مال و منالت یکی گاو بود دگر راه چاره همان کار بود
بیامد به روزی ز فصل بهار بزرگان ایلخان زهفت و چهار
قدم برگرفتند به پیشگاه تو و هر کس بیامد، خوشآمد ز تو
رسید تا به هنگام نیمی ز روز چه افسوس نباشد خوری دل فروز
بکردی سر گاو نر را جدا خورشتش بکردی برای غذا
از آن پس نهادند تو را گاو نر ازاین باب که کشتی آنرا ز سر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 04 فروردین 1403 07:38
محمود فتحی 08 فروردین 1403 19:37
درود شاعرگرامی