تاجری در روزگاران قدیم
چهارهمسرداشتی و بس ندیم
ثروت ومال جهان بسیار داشت
هم طلاودرهم ودینارداشت
همسرچهارم جوان چون ماه بود
قره العین وعزیزوشاه بود
جامه الماس وزرباف و نگین
سوروسات ونوش وشهدانگبین
همسرسوم بسان چهارمین
نورچشمی بودوزیباومتین
همسردیگروزین و مهربان
یاروغمخوارش به هروقت وزمان
درمیان همسران آن اولی
عقل وتدبیرش نمایان وجلی
ثروت تاجرهمه از هوش او
حاصل فکرونبوغ و کوش او
تاجرازدست قضابیمارگشت
روزوشبهایش سیاه وتارگشت
یک شبی دیدش در هنگام خواب
بس طبیبان کرده انداوراجواب
فکردل کندن زمال وهمسران
رخت بستن ازمیان این وآن
همدم موروملخ درگورتنگ
خاک بی مقدارودیواری زسنگ
درگذشتن تارک دنیاشدن
تاابددرکلبه ای تنهاشدن
تاجردرمانده شوریده حال
بازنانش می شوددرقیل وقال
می شودآیاکنی همراهیم
مونس گوروغم تنهاییم
کرداوبس التماس همسرش
چهارمین همسرمگوتاج سرش
زن بگفتاهرگزوخندیدورفت
چون غزال تیزپاپیچیدورفت
همسرسوم بگفتامردپیر
سربه بالین نه بیاوزودمیر
چون منی بعدازتواندرروزگار
هر زنی داردهزاران خواستگار
گفته اش برجان تاجرنیش شد
قلبش ازاین بی وفایی ریش شد
همسر دوم بگفتاای رفیق
همرهت آیم به پای گورضیق
تابه گورستان کنم همراهیت
نی به گورتنگ ودر تنهاییت
همسراول بگفتاشوی من
اندکی لختی بیادرسوی من
گرچه توبرمن جفابنموده ای
جان غمین وغمسرابنموده ای
از غم هجرتوگشتم استخوان
دیده ام خشکیده از اشک روان
می کنم من تاابدهمراهیت
مونس گوروغم تنهاییت
تاجرازشکوای اوشرمنده شد
سربزیرافکندودل آگنده شد
ای دریغاقدرتونشناختم
زندگی باپرفریبان باختم
هریک از ماتاجریم ودرجهان
عمرخودراداده ایم دراین وآن
جان رها کردیم ودرفکرتنیم
پیله هابرگردخودمامی تنیم
ای که دورافتاده ای از اصل خویش
ازهوی بگذرکه یابی وصل خویش
بس که برصورت نگه افکنده ای
سیرت خودرا به چه افکنده ای
روحت اندرعزلت ودرانزوا
گشته ای چون تاجراین ماجرا
ثروت قارون اگردرنزدتوست
تابه وقت مرگ اندردست توست
گرکنی عمرهزاران سال نوح
بااشارت می کنندت قبض روح
جسم بی جان جزتلی از خاک نیست
خاک تنهازینت افلاک نیست
رورهاشوازهوسهای گران
دل بدادن درهوای این وآن
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 تیر 1402 10:15
سلام ودرود