تیر مژگانت درون قلب خون بارم نشست
نور امیدی به اندوه دل زارم نشست
باخیال بودن یک لحظه در آغوش تو
شور و حال عاشقی بر جان بیمارم نشست
چشم را بستم که در رؤیا ببینم روی تو
قطره های اشک ناگه روی رخسارم نشست
گرچه دوری از من و حال و هوای خوب من
خاطراتت تا ابد در کنج افکارم نشست
تا که عشقت را سپردم در کویر خاطرم
واژه های ناب در ابیات اشعارم نشست
افسانه مهدویان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 29 شهریور 1402 20:01
لطیف و دلنشین
افسانه مهدویان 30 شهریور 1402 15:53
سپاسگزارم جناب عاجلو
سیاوش دریابار 30 شهریور 1402 21:45
احسنت به واژه های ناب در ابیاتتان
سلام
شعر تان را خواندم
بسیار زیبا بود
تلاش شما برای قطرات اشک قابل ستودنی است
گویش کلامی و تلاش برای جمع کردن ترکیب شعر قابل تامل است
در مجموع این ترکیب شعر را رسا تر ساخته
در مجمع خوب بود
شعرتان مانا
قلم تان جاودان
روزگاران پر مهر
موفق باشید
افسانه مهدویان 28 آبان 1402 11:01
نظرتون بسیار ارزشمند بود سپاس
سروش اسکندری 31 شهریور 1402 22:52
درود بر شما ... بانو مهدویان ارجمند
بسیار زیبا و دل نشین سرودید
توانا و شاعر بمانید
افسانه مهدویان 28 آبان 1402 11:00
ارادتمندم جناب اسکندری بزرگوار
افسانه مهدویان 28 آبان 1402 11:04
سپاس از نظر ارزشمندتون