بریزد از لبانت دُر و مروارید دریایی
به جانم میزند آتش چُنان شور فریبایی
عسل روییده از لبهای چون قندت نمیدانی
تمٌنا می کنم دلبر بزن بر کوس رسوایی
تو مهمان کن عزیز مصر را با خال لبهایت
که مستت می شود با خندهی ناب زلیخایی
سرم بر شانه ات مأوا گزیده ای یگانه جان
نگهدارش زمان را از برایم وقت شیدایی
بکش بر گونه هایم دستهای مهربانت را
که مفتون توام با آن همه نقش چَلیپایی
بیا در خلوتم با من مدارا کن که میسوزم
بزن آتش به جانم با مروٌت با شکیبایی
مرا بردی به دریای لبانت تشنه برگشتم
بگو دلبر چرا مانند ماهی عمق دریایی
#افسانه مهدویان
@afson_42
https://t.me/gholvazehaynaab
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 12 آذر 1402 19:20
لطیف و دلنشین
حفیظ (بستا) پور حفیظ 12 آذر 1402 20:15
درودها خواهر گرامی بانو مهدویان بسیار زیبا سرودید
حفیظ (بستا) پور حفیظ 12 آذر 1402 20:16
درودها خواهر گرامی بانو مهدویان بسیار زیبا سرودید به
مجید ساری 12 آذر 1402 22:16
گلستان قلم سبز و زیبای بهاری تون
همیشه رویایی
و عاشقانه هاتون دریا دریا سرشار از زیبایی
درود برشما بانوی مهر و شعر و ادبیات
دلنشین و زیبا بود مرورتان
خانم مهدویان عزیز
لذت بردم
سیاوش دریابار 14 آذر 1402 09:43
چکمه چرکی
وقتی اومد
با خودش گِل اورد
چکمه چرکی
بجاش گل ها رو برد
.......
سلام
سرودهتان زیبا بود
مانا باشید
افسانه مهدویان 08 بهمن 1402 01:53
زیبا نگاهید