حیف !!!
حیف، در این باغ آوازی به غیر از سار نیست
از بهشتم آنچه باقی مانده جز الوار نیست
دور کن از خود غرور و بد دلی را وُ بدان
اژدها افتاده در چاه وجودت مار نیست
آنکه مانند کلاغانت خبر می آورد
مثل دشمن دار او را چون تو را غمخوار نیست
شعله بر جان می نشاند آن که تیرت می زند
دوستی کن با رفیقان دشمنی دشوار نیست
غم که خلوت می کند با این دل دیوانه ام
عشق غوغا می کند شایسته ی اقرار نیست
مثل کوهی که صدایم را به من پس میدهد
در غرورت عاشقی چیزی بجز انکار نیست
افسانه مهدویان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 29 آبان 1402 17:13
درود بر شما
افسانه مهدویان 12 آذر 1402 18:51
درودها جناب عاجلو
سیاوش دریابار 01 آذر 1402 03:34
سلام
خانم مهدویان
خیلی دقیق و پر ایهام
بعضی نقاط هم تند و بی پروا
سخن رانده آید
خیلی خوب است
دست مریزاد
افسانه مهدویان 12 آذر 1402 18:50
درود بر شما ادیب گرانقدر سپاس از نظر ارزشمندتون
افسانه مهدویان 08 بهمن 1402 01:50
سپاس از نظر ارزشمندتون
محمود فتحی 11 بهمن 1402 19:45
سلام بانو نجفی گرامی حیف که درابن بستان جز سار نیست
عالی سروده ای خواندم درودتان باد