تشنه ام من ، جرئه ای عشق طلب میکند این دل
زنده ام اما کند از زندگی هردم مرا یاد تو غافل
من که درویش جهانم سوی تو جز دل ندارم تحفه ای
دل چکار آید ولی،بیهوده خاری هم کند عشق تو قابل
از قضا دیدم تورا،کرد مرا دربند تو آن رخ شمایل
من شدم پیغمبر و قرآن عشقت بردلم یکباره نازل
چون فراغ یار تنگ آمد دل عاشق برآمد
در تکاپو از کمند عشق تو فارغ شود اما چه حاصل
قصه ی شیرین و فرهادم ولی با تو شود اینبار کامل
مکتب این زندگی را توشدی مسئله و من هم که سائل
آن همه شیرینی عشق مرا از زندگی سهم چ شد؟
غرق دریای وجودت شده این دل حسرتا دورم ز ساحل
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 07 شهریور 1401 16:50
درود بر شما
سیدعلی حسینی 07 شهریور 1401 19:27
خیلی ممنونم????????