تهران من ایالت این مرد لعنتی
اصلیتم اصالت این مرد لعنتی
من روزهای آخر عمرم رسیده است
درمان نشد کسالت این مرد لعنتی
احساس ناخوشی ست که مدیون خود شوی
بدتر ، همین جهالت این مرد لعنتی
هر بار دیدمش ل.ُ.. لُ ... لکنت گرفته ام
نفرین به این خجالت این مرد لعنتی
دشمن گریست با من غم دیده های های
در ماجرای ذلت این مرد لعنتی
عاشق شدم....به چه نحوی ؟! سوال کن..
بی ذره ای دخالت این مرد لعنتی
با تیر غیب یا که نگاهش مرددم
یا اتکا به غفلت این مرد لعنتی...
برگی اسیر باد شدم می برد به جبر
دارد به کف ...کفالت این مرد لعنتی
من می روم که پیش همه بر ملا کنم
که زلف او ...ضلالت این مرد لعنتی
داغی گذاشت بر دل آتشفشان من
و خود خوری ....که خصلت این مرد لعنتی
قلبش مجال و فرصت یک انتخاب داشت
لعنت به این عدالت این مرد لعنتی
مرتضی (اشکان) درویشی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
حمیدرضا عبدلی 14 بهمن 1394 18:24
باسلام جناب درویشی بسیار عالی سرودهاید موفق باشید
علیرضا خسروی 14 بهمن 1394 19:51
احسنت....
زیباست
نسرین قلندری 15 بهمن 1394 11:20
دشمن گریست با من غم دیده های های
در ماجرای ذلت این مرد لعنتی
بی نهایت درود
مرتضی اربابی حکم آبادی 16 بهمن 1394 12:51
سلام همنام
درودهااااااااااااااااا
و آفرین بر شما
مانا باشی