زمانی زندگی شروع شد
که عشق را به تو باختم
و کلبه ی محبت را با تو ساختم
زمانی زندگی شروع شد
که عشق را از چشمان تو یافتم
و آغوش گرم تو را داشتم
زمانی زندگی شروع شد
که آسمان رنگ چشمان تو شد
زمانی زندگی شروع شد
که بهت اعتماد کردم
و سیب را با تو تقسیم کردم
زمانی زندگی شروع شد
که قلبم را به تو هدیه دادم
و شادیم را با تو تقسیم کردم
زمانی زندگی شروع شد
که من و تو «یکی» شدیم
و دو تا بال درآوردیم آسمانی شدیم
زمانی زندگی شروع شد
که می خندم به خنده هایت
و می گریم به گریه هایت
زمانی زندگی شروع شد
که پرتو «خورشید» در
فنجان چایت انعکاس موج می زد
و تَلاطُم «دریا» در چشمانت
رنگین کمان بود
و یافتم -و یافتم ...
زندگی در چشمان «تو» نمایان بود.
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
شیما رحمانی 01 شهریور 1402 12:39
درودها جناب اسکندری بزرگوار لطیف و دلنشین ساده اما پرمغز????????????????
سروش اسکندری 01 شهریور 1402 13:57
سلام و درود بر شما ... بانو رحمانی سپاس از لطف شما
توانا و شاعر باشید