گاه گاهی این دلم تنهای تنها می شود
خسته از دیروزخود غمگین فردا می شود
میگریزدپیش چشمم،میرود تا کوی دوست
ناگهان از دور بااشکی هویدا می شود
سرکشیدی خیره سر ،گفتم بیاتنها مرو
گونمیدانی مگر من هم گهی ما می شود!
چندگفتم ماکجا!شیرین کجا!حالاببین
بین ما و خسروان هر روز دعوا می شود
سوی کوه بیستون کی ره برد دلدارما!
بهتر از ما عاشقی در شهر پیدا می شود
حرفهایت نازنین دیگر زبودن ها نبود
بودنت دارد (اگر )،گاهی هم (آیا)می شود
حسین یوسفی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 22 آبان 1401 18:46
درود بر شما
حسین یوسفی 22 آبان 1401 22:32
سپاس بی کران????????????
کاظم قادری 22 آبان 1401 20:49
سلام و درود
غزلی زیبا که توانمندی شمارا می رساند
اگر این از مصرع اول حذف بشه بهتره چون فقط برای پر کردن وزن آمده
گو را هم تغییر بدهید زبان را کهنه کرده
خسروان مفرد بشه بهتره
بیت پایانی بسیار زیباست خصوصا مصرع آخر
درمجموع غزلتان جذاب گیرا و کار شده است وبعد از مدتها غزلی خواندم درخور در این سایت
ممنون از شما
حسین یوسفی 22 آبان 1401 22:31
عرض ادب واحترا،بسیارممنون ازنگاه زیباوحسن توجهتان ولطف بی حدجنابتان،درست است زبان شعری بنده کمترین کهن بودوحال در دوره گذراززبان کهن به زبان امروزی هستم وسعی برآن دارم که بیش ازاین ازاین کلمات استفاده نکنم.ازتعریف زیبایتان سپاس که نه درقامت این کمترین باشد.