آینه آنچه زتو بیند نشانت دهد
آنچه که بینی نتوانی که انکار کنی
زیبائیت چو بینی شادمان شوی
عیبها را به دلایل پنهان کنی
دلخور ز آینه نشو او صادق است
حیله به ذات ندارد اخمش چرا کنی
پنهان ندارد آنچه بیند بیان کند
سعی بیهوده ندار نتوان امحائش کنی
چشمها را گر ببندی حقیت حقیت است
کی کجا میتوان حقیقت را انکار کنی
او یاد آوری کند که به باطنت نگر
ظلمت جدا نور جدا هست در وجود
تا تو به عقل و اختیار کدام را انتخاب کنی
گر طالب کمال هستی تا انسان شوی
در راه نور قدم بردار تا ارتقاء کنی
گر راهی تاریکی و ظلمت شوی
مست غرور گشته جهل و هوس اختیار کنی
راه کمال هرچند که سخت و صعودش مشکل است
یک بار تلاش کن ضرر ندارد که امتحان کنی
از لذت هوس ،آز و حرص و طمع
بگذر همه به فناء میرود ، به حق خود اکتفا کنی
با مشت به آینه نزن خردش نکن
با تکه های خرد شد ه اش میخواهی چکار کنی
یک تکه آینه از زمین بردار نگاه کن
می خندد و گوید باز هم تو را به خودت نشانت دهم
تا کی آینه ها را خرد و خرد تر ز آن کنی
خود را شکن ز جهل و مستی غرور
شاید به عقل و اختیار توان که رها کنی
هرچند که ظاهر خود تعغیر دهی
با اصل باطنت میخواهی چکار کنی
جانا بیا به جای شکستن آینه ها
خود را ز دست نفس رسته رو به کمال کنی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 20 آذر 1401 23:01
.مانا باشید و شاعر
منوچهر کشاورز 22 آذر 1401 11:40
با سلام و احترام .ممنون از توجه و لطف شما. سپاسگذارم