<<تایتانیک>>
شد ناخدا "پروانهای" بر عرشهٔ کشتی
شد شعلهٔ پیوندِ ما شمعِ همین مَشتی
شد تایتانیکِ دلم تسلیمِ مردن چون
کوهِ یخِ دوریِ ما خورده به این کشتی
در چشمِ من دریاست، چون از ساحلِ پُر اشک
دائم شبیهِ موجها در رفت و برگشتی
رود و نهنگ و ماهی و کوسه چه میرقصند
وقتی که پیشِ من نُتِ شادِ شش و هشتی
روحم شرابِ شِبهِ شیراز از تو مینوشد
تا هر زمان در جامِ جان، انگورِ سردشتی
از غصّهٔ قهرِ تو و من، شهر بارانیست
هر ابر دارد بغضی و در آسمان، نشتی
دنیا اگر باشد دمن، میگویمت در صلح
از دیدِ من تنها گلِ زیبای این دشتی
#امین_مقدس
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 04 اسفند 1402 13:43
سلام ودرود