من شاعر غم های معصومیت آزارم
من آن مدارگیج وبی فرجام پرگارم
درود من حلول عشق بهت انگیزدیگرنیست
شایدغمی پنهان درون خشم خوددارم
آیااگراوبودآنالیزش نمیکردی؟
آیانمیگفتی بگو!تاصبح بیدارم؟
حالا تابایک خنده ی بی روح ومصنوعی
هرروز میگویی:گلم امشب گرفتارم
من دربدرترازپرستوهای بی جفتم
خونین جگرتراز قناری های بیمارم
من میشمارم دمبدم دستان ساعت را
تویک سبدگل،من ولی یک بوته ی خارم
توقهری وسنگینی وانگارمجبوری
انگارامامن به تو کُلَن بدهکارم
پرتاب کردم من خودم رادرمداری گیج
دارم دلم را میکُشَم،این بار بگذارم!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 18 دی 1401 21:09
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید