تورا در یاد خود دارم
تورا در ذهن آشوبم...
تورا اینجا ،تورا هرجا ...
تورا آنجا که قمری میزند فریاد
تورا جایی که عشق هرگز نمی میرد
توراجایی که نور ازوسعت احساس می تابد
در آن جایی که امید از بلندای سیاهی ها می آید
نخواهد رفت از یادم ،نگاهت ،چشمهایت ،گفتگوهایت...
نخواهی رفت از یادم؛
نمی دانم کدامین شب مرا خواهد ربود از من
نمی دانم کدام آفتاب به چشمانم نخواهد خورد
نمیدانم کدامین پیک می گیرد روانم را
که تا خاک از سلول مرده ام خاکی دگر سازد ...
ولیکن خوب میدانم از یادم نخواهی رفت..
تو میگفتی که حتی مرگ هم هرگز نمی گیرد
تورا از من ،مرا از تو ...
ولی یادش بخیر آن شب میان هُرم دستانت
تو می پرسیدی از من چیست آرامش؟
آشوب چیست ؟کجاست پایان این دنیا
و من تنها نگاه کردم به چشمانت،به چشمانت...
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 21 تیر 1402 10:08
.مانا باشید و شاعر
قاسم لبیکی 21 تیر 1402 14:19
درود فراوان
دستمریزاد
خسته نباشید
زیبا و دلنشین سروده آید
سپاس