لالم ز وصف باده ی زاهد برافکنم
ساقی بریز جام پیاپی که الکنم
عالم تمام نور تجلی دوست شد
تا شعله ای ز عشق تو نوشید روغنم
یعقوب بخت خفته بگو دیده باز کن
من یوسف رها شده از چاه بیژنم
جز مهر دوست در رگ جانم نهفته نیست
فصاد عشق گر بزند نیش سوزنم
سیمرغ قاف عشقم و دریوزه میکند
زال سپهر پیر زجعد فلاخنم
(ساغر) در انتظار اجل روز تا به شام
با روز در ستیزم و با شام دشمنم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 24 اسفند 1401 10:14
!درود
محمد اسکندری کتکی 25 اسفند 1401 18:58
هزاران درود .سربلند باشید
کتایون رها 25 اسفند 1401 15:13
سلامم را پذیرا باش
استاد و ادیب گرامی نیک سروده ای
استاد یک پیشنهاد !!
(ساغر) در انتظار اجل روز تا به شام
با روز در ستیزم و با شام دشمنم
با روز آشتی و با شام دشمنم
روز را پیروز بر حق میدانیم !! . .
زیبا و شیواست اندیشه نابتان
پیروز باشید
محمد اسکندری کتکی 25 اسفند 1401 18:59
سلام ممنون از توجه شما .سربلند باشید.