«برکه ی خشک» شعر نو
روزگاری همه سرمست و غزلخوان بودند
شاد و خندان بودند
جام دلها همه پُر از مِی ناب
چه شد آن چشمه ی آب
باغ پُر بود ز آوای خوش مرغ هَزار
عشق بود و غزل و صورت یار
ز چه رو شاخه شکست
مرغ خوشخوان به غم لاله نشست
ناگهان باد وزید
فصل پاییز رسید
برگها زرد شدند
سینه ها پُر ز غم و درد شدند
آتش عشق فروزان همگی سرد شدند
آن نسیم سحری
که نوازشگر هر صورت بود
گشت طوفان بلا
خانه ها ویران شد
دیده ها گریان شد
همه جا زندان شد
عشق در کوچه بیداد و ستم
گشت همخانه ی غم
بال پروانه شکست
غم و اندوه به جانش بنشست
ماهیِ برکه ی آبی که شبی خندان بود
ماه شب تاب در آن برکه بسی رقصان بود
برکه خشکید و در آن ماهی مُرد
چشمه ی آب فراوان غم خورد
کاش می شد که ببارد باران
برکه پُر آب شود
برکه از نو بشود پُر ماهی
ماه در برکه نمایان بشود
کاش این فصل زمستان برود
غم و اندوه ز هر دیده ی گریان برود
کاش ای «مخلص صادق» بشود فصل بهار
فصل زائیدن شدن در گلزار
پنجشنبه1402/4/22
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 15 امرداد 1402 09:11
سلام ودرود
محمدهادی صادقی 16 امرداد 1402 18:05
سپاس و درود