《گرداب》
چشمم شده بارانی حالم شده طوفانی
دریا همه گرداب است ماهی شده قربانی
در شام سیاه ما جز دیده ی گریان نیست
هر دیده که می بینی غم دارد و بارانی
چوپان شده یک گرگی ای وای بر این گله
گرگی که به تن دارد پشمینه ی چوپانی
هر جا که تو می بینی مکر است و دغل بازی
تزویر و ریا باشد در عالم انسانی
در باغ خزانِ دل یک مرغ غزلخوان نیست
چون مرغ غمین دل اینجا شده زندانی
این دیو درون حاکم گردیده به روح و جان
بر جان بدهد فرمان این خصلت حیوانی
از روز ازل همره گردیده هوای نفس
چون همسفری باشد این خصلت شیطانی
خاموش شود آوا در ظلمت و تاریکی
مرغی نکند پرواز در شام زمستانی
نوری ز حقیقت بود از روز ازل در جان
روزی بشود روشن این سیرت ظلمانی
ای《مخلص صادق》کاش نیرنگ نبود اینجا
تزویر زده تکیه بر تخت سلیمانی
دوشنبه۹۹/۱۱/۱۳
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 28 آذر 1402 10:59
درود بر شما