«دلم از سنگ که نیست»
دلم از سنگ که نیست
چه کنم رنج زمان می شکند قامت من
درد آن طفل یتیم
گوشه ی کوچه ی سرما زده ای
که به آغوش گرفته زانو
ناله ای می آید
لرزش دندانهاست
که به هم می ساید
عابری سرد تر از یخبندان
در گذر است
دلم از سنگ که نیست
چه کنم خون شده دل
شده خاموش چراغ دلها
در میان سرما
یکنفر می خواند
مرگ آدم شده ای خُفته دلان
همه در غفلت و خواب
گوشها کر شده
یک دیده ی بینایی نیست
مرگ آدم شده انسانی نیست
دلم از سنگ که نیست
چه کنم غم شده همخانه ی دل
در چنین سردیِ این سوزش و سرمایِ هوا
باغ شدّاد پُر از مرغ هواست
ظلم ضحّاک همه جا بس پیداست
اسب بیداد و ستم می تازد
کاش می شد که زمستان برود
سبزیِ فصل بهاران برسد
چه کنم «مخلص صادق»
دلم از سنگ که نیست
دلم از سنگ که نیست
چهارشنبه99/10/24
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 12 دی 1402 08:54
.مانا باشید و شاعر
محمدهادی صادقی 13 دی 1402 08:18
درود و سپاس
محمود فتحی 12 دی 1402 13:41
سلام جناب صادقی گرامی صبور باش بالا سری نظاره گراست
چوبی که او بزنددصداندارد اگر بزند دوا نارد انشا اله به میشود
محمدهادی صادقی 13 دی 1402 08:19
درود جناب فتحی عزیز به امید روزی که فقر و بد بختی در هیچ جای عالم نباشد مخصوصاً ایران عزیزمان