«باده ی حق»
ساقی امشب حال دل را باده درمان می کند
از قفس جان را رها از کُنج زندان می کند
آسمان تار است و غم همخانه ی دل گشته است
باده ات ساقی مرا تنها مسلمان می کند
همنشین غم فقط پیمانه می باشد بریز
این دل غمدیده را آن باده شادان می کند
جام دل پُر کن ز مِی تا مست و مدهوشم کنی
عالم مستی مرا یک شیر غرّان می کند
رنج و ماتم باغ دل را کرده پاییزی خزان
باغ دل را آب انگورت گلستان می کند
گر بخواهی پادشاهی می شوم سرمست و خوش
سائل درمانده را آن باده سلطان می کند
غم مخور دیوانه بودن راه و رسم عاشقیست
باده ی لیلی تو را مجنون دوران می کند
گرگ خونخواری شده همراه این نفس هوا
گرگ خونخوار درون را باده انسان می کند
باده روشن می کند دل را در این شام سیاه
بلبل مستی میان باغ رضوان می کند
«مخلص صادق» تو کن جام دلت را پُر ز مِی
ماتم و غم را فقط این باده درمان می کند
دوشنبه99/8/12
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 06 اسفند 1402 12:56
درود بر شما
محمدهادی صادقی 06 اسفند 1402 23:46
درود و سپاس
محمود فتحی 07 اسفند 1402 16:51
سلام بزرگوار بسیار قابل فهم زیبا بود
محمدهادی صادقی 08 اسفند 1402 08:59
درود و سپاس