«ترس از بیداد»
من از گرگ و شغال و روبه مکّار می ترسم
من از آن افعیِ هفت سر که خورده مار می ترسم
نمی ترسم ز شیرانی که سلطان زاده می باشند
ز کرکسها و جغدان شب و کفتار می ترسم
مرا پیوندِ با نور است در شبهای ظلمانی
نتابد نور مهتابی ز شام تار می ترسم
وزد باد خزان آلاله می میرد در این بُستان
من از باغ خزانی پُر شود از خار می ترسم
اگر ویرانه گردد خانه ی دل پُر شود از مور
ز نیشِ کینه ی آن عقرب جرار می ترسم
اسیر و برده ی نفس هوا هرگز نباید شد
من از نفس هوا روزی شود خونخوار می ترسم
زند آتش به خرمن سوز و آهِ طفل بی مادر
من از آهِ دل مظلوم و چشم زار می ترسم
ز بیداد و ستم دریای خون گردیده دل امشب
در این دریای خون از مرغ ماهی خوار می ترسم
نمی ترسم ز سلطان زاده ای بالا نشین گردد
اگر بالا نشین گردد شبی دستار می ترسم
من دیوانه را ای «مخلص صادق» نباشد هوش
منِ دیوانه از این مردم هوشیار می ترسم
یکشنبه99/7/27
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 23 اسفند 1402 14:00
درود بر شما
محمدهادی صادقی 23 اسفند 1402 19:45
درود و سپاس
محمود فتحی 25 اسفند 1402 19:04
سپاس برشما