«غارت»
کدخدا از خواب غفلت خیز شام تار شد
حاکم این ده ببین یک روبه مکّار شد
کاروان را ساربان خود می کند غارت چرا؟
روز روشن از چه رو شامی سیاه و تار شد؟
خوان شده گسترده در آن لاشه ی شیر و پلنگ
لاشه خواری در سر این سفره چون کفتار شد
دل شده خون دیده ها گریان در این شام سیاه
از چه رو دلها چنین خونین و بس بیمار شد؟
مرهمی پیدا نمی گردد برای زخم دل
مرهم این زخم دل یک عقرب جرّار شد
گل نمی روید در این باغ خزان ای کدخدا
خار و خس روئیده در باغ خزان پُر خار شد
عندلیبی نیست تا آوای خوش را سر دهد
باغ ما پُر از صدای زشت غار و غار شد
آسمان رنگش کبود و چشمه ها همچون کویر
برکه ها خالی ز ماهی همچو شوره زار شد
گله را گرگی شبان گردیده وای از بره ها
چون شبان گله گرگی ظالم و خونخوار شد
«مخلص صادق» شب ظلمت به پایان می رسد
من نمی دانم چرا این حال روزگار شد
جمعه99/7/25
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 24 اسفند 1402 12:49
.مانا باشید و شاعر
محمدهادی صادقی 25 اسفند 1402 14:53
درود و سپاس