«شعله ی عشق»
اگر چه فصل خزان گشته مرغ دل شاد است
بیاد باده ی شیرین دلم چو فرهاد است
اگر چه این قفس تن حصار جان گشته
میان حصر تن این مرغ جان که آزاد است
میان حنجره ی مرغ خوش نوا عشق است
میان شعله ی عاشق ببین که فریاد است
اگر چه می شکند جام عشق مجنون را
چرا که خانه ی لیلی همیشه آباد است
چرا چنین شده باغ خزان دل عاشق؟
میان باغ خزان لاله است و شمشاد است
ببین که همدم عاشق نمی شود آدم
همیشه دلبر آدم نگر پریزاد است
میان آتش عشقی اگر بسوزد دل
میان آتش سوزان زمان میلاد است
ز قهر دلبر آدم شود گلستان خار
جهنمی بشود گر چه باغ شدّاد است
اگر که سینه نسوزد ز آتش عشقی
تمام عمر بنی آدمی چو بر باد است
نگر تو «مخلص صادق» غم دل عاشق
دلی که شعله ندارد غمین و ناشاد است
شنبه99/7/5
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 فروردین 1403 11:24
!درود