«بوی ریا»
وای اگر روبه مکّار بگردد سلطان
وای بر حال چنین بیشه و آن شیر ژیان
روز جنگل بشود تار و نتابد خورشید
گر چه دیوار ندارد بشود یک زندان
پایه ی تخت ریا عاقبتش می شکند
سرنگون می شود هر کس که خورد از این خوان
دل مکن خوش به چنین باغی و سرسبزی آن
شاخه خشکیده شود با وزش باد خزان
ناخدا کشتی خود را تو نران در این بحر
می شود غرق بلا کشتی تو در طوفان
رنگ تزویر و ریا شام سیاه دل ماست
آن سیاهی برود عاقبت از این دلمان
با ریا زشت و پلیدی بشود چهره ی حق
سنگ خارا بشود ظاهر آن دُر گران
هر کجا بوی ریا می دهد آزادی نیست
همه درگیر و گرفتار بلا بوده چنان
کاش سلطان نشود روبه پُر مکر و فریب
کاش ظلمت برود روشنی آید به میان
مکر و تزویر و ریا «مخلص صادق» برود
غم مخور شیر ژیان می شود از نو سلطان
دوشنبه99/6/17
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 28 فروردین 1403 18:30
سلام ودرود
محمود فتحی 31 فروردین 1403 07:38
درود جناب صادقی بزرگ
شعری زیبا معنا دار هوشدار به روباه صفتان بود