کودکی

ازوقتے به خاطر دارم زندگے ام چیزے جز انتظار نبوده است.
پانزده سال داشتم اما از زندگے خسته بودم ،، حال که به آن روز ها فکر میکنم خیلی دل تنگ روز های کودکی وجوانی ام میشوم، امروز نیمے از راه را رفته ام .کودکے و نوجوانے ام با حسرت یا شادی گذشت.حسرت زندگے ارام و پر عشق. یا شادی های کودکانه گذشتند
گاهے دخترڪ ده ساله موفرفرے درونم قد علم میکند همانے که به او قول داده بودم تولدے پراز بادکنڪ قرمز و کیک شکلاتی برایش بگیرم،،با پیراهنی چین دار .ان روز را یادم است، تنها بودم، هیچکس حتی یادش نبود امروز روز تولدم است،، آن زمان، والدین، زیاد به این مسایل فکر نمیکردند،، همه سعی شان سیر کردن و راحتی اولادشان بود،
هر چه انتظار کشیدم خبری نشد که نشد، سال های بعد نیز همینطور
کسی سال روز امدنم را نفهمید،
امروزه فکر میکنم ،در بیابان وسیع و پر از حیوان گرفتار شدم صداهاے عجیب می‌شنوم، شاید هم دنیاے رویا و تخیل کودکانه ام دوباره فعال شده بود،
و آن صداهارا ایجاد میکرد
صداے مادرم درگوشم بود که حق نداشتم بدون اجازه اش بیرون روم،، انگار شوکے برمن وارد شده بود خدایا کابوس میدیدم، در خیالات کودکانه ام اغوش پر مهر مادرے بود که ترسهایم را بشوید و ارامم کند ولی نبود الان کنارم نبود،
امروز خواستنش در کنارم یک آرزوی محال بود،نمی دانم در این سن وسال چرا کودک شدم،دلم هوای کودکی وجوانی کرد یاد دامان پر مهر مادر دستان نوازشگر پدر،بازی های کودکی با برادر وخواهر،، نمی دانم، #آذریان
،

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 21 نفر 29 بار خواندند
صدیقه جـُر (30 /01/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا