به یاد تو

.
گاهی میگردی دنبال حرفی برای گفتن...
اما هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنی
اما نگاهت  حرف می زند و گاهی
هم فریاد می کشد
و تو  همیشه به دنبال کسی می گردی
که بفهمد یک نگاه خسته
چه می خواهد بگوید...
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌مدتهاست به هنگام دلتنگی
بر ژرفای یک حسرت عمیق
نظاره گر تنهایی خویشم.‌‌..‌
تنهایی ایی که
همچون مردابی هراسناک
هر لحظه مرا به خود می خواند
و هر روز دلشکسته تر از قبل
می ایستم بر بلندای جاده ی انتظار
می بینم که تو
می روی و دور می شوی
که مبادا عشقت بارانی باشد و ببارد
بر کویر خشکیده ی قلب "باران"
و من در بهارانه های عمرم
پاییزی تر از هر پاییز
غمگین و مغموم
دلتنگی هایم را می بارم
در شبانه های بی تو بودن،،،
آنگاه که دیگر ماهِ چشمانت
نقش نمی بندد بر برکه مشتاق دلم...‌‌
و در هجوم اندیشه های تلخ
خواب در ستیز با دل نا آرامم
بیگانه می شود با چشمان ملتهبم؛؛؛
و هر شب
در این آشفته بازار بیقراری
منی را
گرفتار قلبی نانجیب می کند
که بر دوست داشتنی بیهوده اصرار می ورزد....مادر

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 54 نفر 57 بار خواندند
یعقوب پایمرد (01 /02/ 1403)   | صدیقه جـُر (10 /02/ 1403)   |

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا