از منتهای شفق چهره ای دمید
بر سفره های دل پاره پاره مان
بعد از سقوط تباهی و بندگی
بعد از فنای قلوب قواره مان
از کف نرفته اگر شور زندگی
سعی است و جهد و تلاش هزاره مان
این خانه های دل و این بنای عشق
چندی ودیعه بود در اجاره مان
در دشت شهر خیال است پای ما
پابند اسب زوال این سواره مان
در التهاب جدال جهان و دین
بیهوده شعله کشاند شراره مان
آماج تیر تفکًر ، خدا کند
گردد سراچه ی قلب ستاره مان
سامانه ی صفای درون مستقر شود
بر کل میهن و بر دشت و قاره مان
تا صبح می شود ، دل سرگشته ی سعید
دنبال شعر باشد و بزم دوباره مان
سعید آریا ۲۲ شهریور ۴۰۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 03 مهر 1402 15:54
!درود
سیاوش دریابار 05 مهر 1402 13:29
سلام
خدا رو شاکرم که توقیفی شد امروز مهمان دفتر شما بودم
بسیار زیبا سروده اید
قلمتا همیشه سبز و مانا باشد
به امید توفیق روز افزون
با تشکر