خداوندا به نامَت شعرم آغاز
کز آن زیـنِ قلم شد اعجاز
چو سر رسد وقتـِ شبانگاه
بدیدم قوه ات بر چهره ماه
بیاوردی هزاران چرخ گــردان
بـِ اویختی هلالِ گوش ز آسْمان
بنـَهادی ز میانش مُهر شمس را
کِــاتش بتابـد بوم و بـَــس را
بـِدادی ز میغ و ابر میلِ باران
کان دهد به دریا، حکم طـوفـان
نمی اید سخن، وصفت عیانست
همه شـُکرم درین شعر بیانست
بدو گفتم خداوندا ! ستایش
میکنی ز هر خلق گره گشایش
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 27 خرداد 1402 13:14
درود بزرگوار ا